godgood

godgood

Godgood
godgood

godgood

Godgood

دانلود بررسی اصل توحید وخدا ترسی در رفتار امامان

بررسی اصل توحید وخدا ترسی در رفتار امامان

حضرت عبد الله حسین ( ع ) قدرت بر کائنات و زمین و زمان دارد اما چقدر تسلیم است ولی ما مظلومیت را یادمان می رود یعنی اینکه باید مطیع بود موقعی که فرمانی به شما می رسد به حضرت مولا اگر فرمان می رسید نسل معاویه را از جا می کند اما فرمان نرسید تسلیم شد که خودش را و اولادش را و کلیه اصحابش را شهید کنند و خم به ابرویشان نیاورند

دانلود بررسی اصل توحید وخدا ترسی در رفتار امامان

کشتی ولایت 
حضرت عبد الله حسین ع
اصل توحید
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 29 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 45

مقدمه

حضرت عبد الله حسین ( ع ) قدرت بر کائنات و زمین و زمان دارد اما چقدر تسلیم است ولی ما مظلومیت را یادمان می رود یعنی اینکه باید مطیع بود موقعی که فرمانی به شما می رسد. به حضرت مولا اگر فرمان می رسید نسل معاویه را از جا می کند اما فرمان نرسید. تسلیم شد که خودش را و اولادش را و کلیه اصحابش را شهید کنند و خم به ابرویشان نیاورند.

سالک اراده ندارد « آنچه فرمان از او رسد هستم » حضرت ابوالفضل آب را آورد بالا و بلافاصله آب را ریخت گفت دستی که بی اجازه مولا آب را بگیرد باید بیفتد ادب نبود تا من آب بخورم لذا دست باید قطع شود فرمود آب بیاور نفرمود آب بخور پس من ادب را در برابر اما به جا نیاوردم.

کشتی ولایت نوح است به گشتی پناه ببر. کشتی هدایت، خاندان علی است.

اصل توحید است که توحید را هم کسی نفهمیده است از راه ولایت باید توحید را دریافت کنید ولایت خمیر ترش مایع است در واقع مایه ای است که در ماست می زنند مایه ای که پنیر درست می کنند، مایه ای که به شیر می زنند تا ماست درست شود ولایت مایه است و همان نقطه نورانی است. او می گوید با تمام پیغمبران بوده ام نه این که این جسم بوده.

ما دستمان به دامن ابر مرد جهان است. در خانه مرتضی علی ( ع ) صاف بیایید ما دستمان به ابرو مرد اول دنیا تا آخر دنیاست دست است تا دست علی. از در این خانه تکان نخورید و هر اندازه فراخور استعداد خودتان است عمل کنید به شرع خدا و پیغمبر و طریق مرتضی علی ( ع )

در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

                      طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد

اگر او به وعده گوید که دم دگر بیایم

                      همه وعده مکر باشد بیفتد اوشما را

دوستان مرتضی علی اگر بخواهند، قویتر از موسی می شوند در این خانه اهل بیت صدق مؤثر است.

ائمه اطهار ( ع ) کلا نیرو و انرژی اند همه قدرت ها دست آنهاست هر کاری بخواهند می توانند بکنند آنجا که رفتیم ما رانجات می دهند.

چرا در اینجا به علی موسی الرضا ( ع ) در همان خطبه در نیشابور فرمودند:

چهار هزار قلم طلا این حدیث را نوشتند) که کشتی نجات این خاندانند خود ایشان فرمودند پس این خاندان را رها نکنید اینجا سردی گرمی دارد باید در سردی بیشتر فشار آورید: «چو معشوق ناز نماید شما نیاز کنید » آن وقت یک جرقه دیگر به شما می زند اما اگر سرد شدی و دوری گرفتی کم کم دور دور می شوی و از ولایت کنده می شوی کار نکنید از ولایت کنده شوید یک جهش کنید شاید جرقه ای بخورید پیامبر ( ص ) فرمودند: علی ( ع ) نفس من است این چه نفسی بوده است؟ این با آن فرق دارد این نفس مطمئنه است یعنی او من است و من اویم او نفس من است من هم نفس اویم یعنی وقتی که او تفکر وحی که نازل می شود فرقی نمی کند:

نشنیده زمصطفی تأویل           گشته مکشوف بر دلش تنزیل

سرقرآن نخوانده بود به دل         علم دو جهان وراشده حاصل

نفس نفس کشندة تنزیل           جان جانش چشندة تأویل

( سنایی )

آینه دور و است عقل که کل پیغمبر ( ص ) است و علی ( ع ) عشق کل است:

عشق را بحر بود و دل راکان            شرع را دیده بود و دین را جان

( سنایی )

عشق جانشین عقل است: عقل و عشق کامل و مکمل همند.

در برابر مکمل نیروی تصرفی است است ولی کامل برای خودش تکمیل است و برای خودش خوبست و می چرخد دور چرخش دور خودش اما مکمل این طور نیست میلیونها از آن کشف می شود یعنی ایجاد می کند و به هر کس دلش می خواهد می دهد. مکمل متصرف در اشیاست. خلافت را غصب کردند و آنکه آمد عدل را بر پا نگذاشتند.

ترجمه: هان – به خدا سوگند – فلان – جامه خلافت را در پوشید و می دانست خلافت جز مرا نشاید، که آسیا تنها گرد استوانه به گردش در آید.

عدالت با علی ( ابوتراب ) زیر خاک وقت « خاکی وشم، خاکی وشم » او به بشر یاد داد. علی آنچه را فرمود عمل کرد و به ما یاد داد بیشتر مردم نفهمیدند السلام علیک یا مذل المومنین ایکه مومنین را خوار کردی، او چقدر تحمل می کند می تواند با یکک اشاره همه رمی و آسمان را در بر می گیرد ولی صبر مردم زمان خودش، از نظر باطن امر ایشان را نشناختند فقط در ظاهر می شناختند او که می تواند زمین و آسمان راتصرف کند می گوید این مردم بچه اند دارای تما نیرو و قدرت هست ولی یک نگاه نکرد خوب ما ارگ یک سیلی بخوریم فوری دست به دامن می شویم و شروع به نفرین کردن می کنیم. این بی ظرفیتی است که کسی که ظرفیت نداشت نباید دنبالش رفت. کسی که ظرفیت داشت می تواند توجه کند و یا نکند.

اول تمرین کن شناگری را یاد بگیری بعد به کشتی ولایت خود را برسان ، خودت غرق نشو نیمخواهد کسی را نجات دهی کشتی وسط دریاست کوسه و نهنگ و… هست باید خودت را رد کنی باید تمام وسایل را جور کنی تا به کشتی ولایت برسی وصال یک وارسته ای می خواهد که واقعا عمل کند برود تا دل نکنی نمی شود . راهی که اولیا بدال و نجبا و نقبا و رجال الغیب رفتند، کار ما نیست. مگر لطفی شود گاهی لطفی به یک کسی می کنند دره خود فناکی جلویمان است.

گاهی لطفی  به کسی می کنند شاید نجات پیدا کند. پیغمبران آمدند به ما یاد دهند که اختیار هست پیغمبران واسطه حقند دست در دست تا دست علی این راه ولایت است. باید انسان مربی داشته باشد که اگر بگوید بمیر و بی خیال از همه بشود وقتی این را برداشت کرد، آینه اش جلوه گر حق می شود.

ولایت به یوشع می رسد. پیر صامت است تا نبوت هست تا موسی هست او سکوت می کند وقتی امر شد او ناطق می شود در زمان مولا علی ابن ابیطالب همین طور امام دوم و سوم وقتی بودند وقتی رسید به علی آنهایی دیگر صامت بودند ولایت اینست بودند.

شاهراه حقیقت در ولایت است نجم ثابت در خود انسان باید ظهور کند تا بتواند از آن ظهوری که در خودش به وجود آید ظهور صاحب الزمان ( عج ) را دریابد ظهور که پیدا شد دیدن مشکل نیست.

انسان ها بعدی است باید چهارم در او ظهور کند و تربیت شود توسط منجی وقت امام زمان ( عج ) است و باید تربیت  شود منجی امام زمان است در آن زمان ولایت در تاو ظهور می کند .

اگر ما به نیروی ولایت دست یابیم آن نور وجودی خودمان را می شناسیم . نوری که برای ما نازل شده که امام زمان باشد بر ما ظهور کند تا در وجود خودت ظهور نکند امام  زمانی ظهور نخواهد کرد اگر در تو ظهور کند دیدنش آسان است. خودت باید در علمی و کتابی نیست، الهامی است یعنی نزول است آنچه نزول کند لطف است قطر دایره امکان ( امام زمان عج )  چهار او تا رانگه داشت است ( میخهای زمین و آسمان را نگه داشته است )

اگر خواسته باشید از حقیقت ایشانم دم نزنید زبان الکن است اگر یک ذره از نظر ایشان به وجود ما بتابد یک خلق را آتش می زند.

امام زمان را اول باید در خودت جستجو کنی . آنچه در قبر پیش می آید همین است از اینجا شروع کنید.

همه مطالب گفتنی نیست باید خودت آن را کنی. معشوق است که عاشق را می کشد، همان طور که زلیخا یوسف را به اتاق کشید:

هیچ عاشق خود نباشد وصل جو            جز که معشوقش بود جویای او

ماباید کاری کنیم تا خدا را به وجودمان بکشیم، اگر او را کشیدیم کار تمام است.

بگذار خودش جلو بیفتد. خودش در را باز می کند به شرط آنکه معشوق را به سمت خود بکشی . بگویی باید امشب بیایی مهمان من باشی . بدش نمی آید . عاشق کلک می زند تا به هر طریقی معشوق را بکشاند ولی معشوق فرار می کند:

اگر او به وعده گوید که دم گر بیایم       همه وعده مکر باشد بفریبد او شمارا

باید در مولا، محور ادغام بود نتیجه ، این اعمال تسلیم محض بودن به پیر است.

در داستان « رومیان و چینیان » مثنوی ، آنکه پرده ای ترسیم کرد، شریعت بود و درمیان صیقلی کردند اهل باطن هستند که ضمیر افراد را می خوانند.

اگر می خواهی متحمل سختی و فشار شوی به مولا متوسل شو. اگر عشق و حال می خواهی به حسین ابن علی ( ع ) ، اگر دنیا  و آخرت را  می خواهی به علی ابن موسی ارضا ( ع ) راه مولا سخت است زیرا خود می فرماید:

ترجمه: پس به صبر گراییدم حالی که دیده از خار غم خسته بود و آوا در گلو شکسته.

باید ولایت را بفهمیم! هاجر ولایت اسماعیل را درک نکرد. وقتی که در سعی صفا و مروه بود مقام هفتمش را طی کرد، گرچه دریاس بود یعنی دیگر از همه چیز نا امید شده بود، برگشت دید چیزی که دنبالش بود و می خواست، زیر پای پسرش است فهمید پسر یاور ولایت است، یعنی همین اولاد اسماعیل دارای ولایت شدند.

از چند نفر دو یا سه  نفر می رسند و اگر شق القمر شود بقیه به طور نسبی باز هم آگاهی پیدا می کنند و بعضی از بعض دیگر بالاتر ، مثل یک رشته تسبیح که از اول تا پایین اتصال است و نباید این اتصال را از دست دهید به این بند آویزان باشید حتی اگر آخرش باشید ممکن است اولی اش طلا بی خالص باشد دومی اش زر ناخالص باشد سومی اش نقره باشد همین طور تا پایین بیاید و به آنم مس و روی برسد اما جزء بند هست اگر این تکان بخورد آن بالایی هم تکان می خورد این را می گویند اتصال سعی کنید اتصال پیدا کند.

شریعت و طریقت در « ولایت » تجلی نمود پیامبر ولایت داشتند و همین ولایت ظهورش در مولا بود عمل کردن بر شریعت و رأی شرط راه است که برای ما جلو انداختن رأی معصوم، ولایت است که مولا در ماجرای تعیین جانشین عمر فرمودند رأی خودم، اینجا رأی خودشان را تأیید کردند که هر زمان در رأی خاصی است یعنی درسنت پیامبر و رأی و اجتهاد با ولایت علی ، اینجا مولا می فرماید: رأی خودم یعنی رأی با زمان تطبیق می کند و هر زمانی با رأی یکی از ائمه است:

هر یک از ائمه مأمور آشکار کردن یکی از حالات مختلف پیامبر برای ما بودند. اما حسن با صبرشان که این حکم رأی ایشان است ورأی زمان امام حسین استقامت وزیر و با زور نرفتن است و اینکه سنگ بزرگ گرفتن و از کوه بالا بردن بهتر از من و دو نان است . استقامت حسین صبر حسن، ایمان حسین به ما درس می دهد :

صیقلی را از سرای فاطمه دریافتیم      حکم و رأفت از وجود مجتبی دریافتیم 

چون در آن زمان شایع کرده بودند اینها نماز نمی خوانند و روزه نمی گیرند در شرع کاهلند لذا ایشان در عبادت و حق و قیام و قعود جلوه کردند که باعث عظمت شریعت محمدی شد.

به دنبال عبادت اما سجاد، زحمات امام باقر و امام جعفر و  امام صادق بود که ایشان در علوم آثار فراوانی داشتند چون علوم در زمان فتنه بنی امیه و بنی عباس در دنیا در حال توسعه بود و این مخصوص بغداد و عربستن نبود، کم کم علم داشت جولان می داد و گسترده علم امام کاظم داشت آشکار می شد خواستند آن را متوقف کنند. پس امام موسی کاظم را در زندان انداختند و خواستند جلوی ولایت را بگیرند که نشد و این امانت الهی از مولا به حضرت رضا رسید که ایشان نیروی ولایت را بازنده کردن تصویر شیر روی پرده بارز کردند باز دشمنان ولایت با مقاصد شیطانی علی بن موسی الرضا را به پس از ایشان فرزند شانن حضرت جواد الائمه اما محمد تقی مأمور برجود و بخشش هستند.

و الجود التقویه و التقویه والنقاوه النقویه

           جود و بخشش از تقی بی علی دریافتیم

                      فاش گویم از تقی اسرار لا دریافتیم

چقدر زیباست؛ به هر کسی نظر و لطفی کرد؛ امام علی النقی سر آمد نقبا هستند و قدرت تصرف و پیوند و اصلاح قلبها را دارند. هیبتی که از امام حسن عسگری جرأت پرسش از جانشین ایشن را نکنند امام در نزوا باشند که امر بر ما تا زمان مهدی صاحب المر ( عج ) پوشیده بماند . چرا که موضوع غیبت امری الهی است.

ندانی بر آمد مگو سرما         من آن صاحب راز را می شناسم

اختیار این است که بیایی و خودت را تسلیم راه کنی این را می گویند قدر و اختیار حضرت وقتی سر غلام را برید گفت« ما خواستیم » فاردنا اینجا جبر و اختیار است.

آخر رسید به جبر مطلق که گفت « او » [1]  فراق افتاد بین او و بن خضر نمی توانست جبر را بکشد و قبول نکرد. جبر فقط مال اولیاء الله است که آنچه او می کند این تابع است. آنجا در جنگ خندق که عبدالرحمن ابن ملجم بچه بود و رکاب حضرت علی

( ع ) را می گیردپیغمبر تبسمی می کند و مولا می فرمایند که چیست؟ و پیامبر می فرمایند تو هم می دانی که اینها تو را نمی کشد قاتل تو این است . و عبد الرحمن زرنگ بود و فهمید گفت دستور بده دستهایم را قطع کنند و حضرت علی فرمرمودند که تو که کاری نکرده ای . قصاص قبل از جنایت! این موضوع خیلی خطرناک است و حضرت به او گفتند:

غم مخور جانا شفیع تو منم      مالک روحم نه مملوک تنم

این چطور است و حادث و حادث را چگونه می بینید؟‌ حالا که هنوز خبری نیست و هنوز پنجاه سال جا دارد تا اتفاق بیافتد ولی چون غور کرده و جنبه دید نورانی اش آن مراحل را طی می کند می بیند.

کسی که چشم باطن دارد می بیند که تو انسان هستی یا نیستی و وقتی که به تو نگاه می کند صفتی که در توست به او نشان داده می شود. علاقه و عشق ورزیدن به پیر است که بینی کجا پا می گذارد تو همانجا پایت را بگذاری.

سوهان را به دست توم دهند باید آرام کار کنی تا زنجیر را ببری که از این زندان نجات یابی. سوهان ذکر است با ذکر و فکر و تمرکز و ریاضت شاقه مافوق الطاقه نجیر را ببر آن طرف سرمایه می خواهد . اینجا انرژی می خواهد استقامت برایتان واجب است. فاستقم کما امرت و من تاب معک (هود / 112)

تو سرمایه آینده را مصرف می کنی ما متأسفانه سر دیگران را عوض خودمان می خارانیم. ریاضت با یک نیروی باطنی می آید و شما از آن استفاده می کنید، اگر ترک خدمت کردی بد است لذا جرأت نمی کنی که به کسی تهمت بزنی. اگر بزنی چند روز دلت ناراحت است نفس لوامه ترا می کوبد و تو را به پشیمانی می برد این همان نیرویی است که تو کسب کرده ای و به دست آورده ای پس این نیرو را از دست ندهید تا به معنویت حقیقی برسید . پروازی است از درون به بیرون. روح از وجود شما خارج خواهد شد پس ما پیش از رفتن خارج کنید. آسان می روید و به سرنیزه روح را از شما نمی برند. تمام سلولها به زبان می آیند می پزندت و تو مرتب داد بزن ولی کسی نمی فهمد. اگر لطفی کند درست می شود یک قدم خلاق شرع برنداری البته راه طرقیت فقط راه گناه نکردن بلکه خیال گناه نکردن است تو یک نسخه انفرادی و انحصاری داری که خودت می دانی و خدای خودت و کسی که آن را به تو داده . غسل توبه و اتصال کنید که او از گناهان بگذرد.

مردان خدا ساختمانی را بنا کرده اند که خرابی ندارد آن دو متری قبر را محکم کرده اند معمارش هم ولایت است. اگر نکنند گیر می افتند تزلزل تر از صحنه ایمان بیرون می کند،‌هر کس ولایت را گم کرد بعد سقوط خواهد کرد.

هر کس به دنبال آن نیرویی که در وجودش تجلی کند فریفته شود، سقوط می کند چه عاملی باعث شد که این نیرو فرار بشود ؟ یا این نیرو را گم کند؟

همان چون و چرا در کار دوست چون و چرا کافی بود مردود گردی اگر چون و چرا کنی او وقتی باران می آورد خشت مال فریادش بلند است،‌باران نزند زارع دادش بلند است باران ببارد یا نبارد؟ پس تکلیف او چیست؟ «گر تو بهتر می زنی بستان بزنی بستان بزن»

خوب یک ولایت باید پشت این شرع باشد، یعنی یک نمکی باید در این شرع باشد. شیعه رایگان بدست نیامده چقدر مبارزه شده! ما کار نداریم تمام تمام شیعیان بودند که کشته داند ، سر دادند تا توانستند اسم مولا را رواج بدهند. شکر خدا را می کنیم که اکنون خد را هی انداخت جلوی ما که توانستیم راه حقیقت را دریافت کنیم که آن هم 12 امامی اصولی است.

 

پیر

در هر سلسله چهار پیر وجود دارد:

1- پیر ناطق 2- پیر دلیل 3- پیر صامت 4- پیر ارشاد

پشت پای پیامبران حرکت کنید تا دست ما را پیر غایب بگیرد پیر غایب صامت و پیر حاضر ناطق است.

پیر صامت که همان ولایت است،‌از نظر دیگران صامت است ولی برای شخص رهرو ناطق است با او سخن می گوید؛ سخنی بین آنهاست و کسی بین آنهاست و کسی بر آن آگاه نیست برای رهرو پیری ناطق که سخنش را همگان می شنوند نیز هست او حقایقی را ابراز می کند دلیل راه است هر چند گاهی هم او خود صامت می شود بهر حال صامت شناخته شده نیست.

پیری که چو بردلت نشیند    حال ازل و ابد ببیند

پیری که نباشد از کرامت    پیری که باشد استقامت

                  پیری که زخویش رسته باشد

پیری که مأمور به راهنمایی و هدایت شد، در هنگام وصل ، او می شود.

در موضوع اینکه کوشش مرید شرط است یا توجه پیر باید گفت که البته کوشش از جانب مرید باید باشد ولی حق هم کمک خواهد کرد.

تا که از جانب معشوقه نباشد کششی

    کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

حضرت سید علی مبدأ درویش در یکی از نوشته هایشان دارند که :

«روحها مظهر اقطاب و پیران هستند که در این دنبا به ما کمک می کنند»

او تا ابدال ،‌نجبا، نقبا، و رجال الغیب شما را نجاتتان می دهند،‌همراهتان هستند.

اکنون از 313 نفر یاران حضرت مهدی (ع) بیش از 200 نفر در کل کره خاکی نیستند. باید نیروی درون را استخراج کرد و به منصه ظهور درآورد کار پیر این است. ولی ابتدا سالک باید قدرت جذب را پیدا کند تا پیر کند تا پیر آنها را ظاهر کند پیر قدرت باز کردن گنجینه اسرار وجوددارد منتها مقیاسش متفاوت است. نار همان شهوت است؛ باید مثبت و منفی هر دو در انسان موجود باشد تا برقی و تلالؤیی ایجاد شود؛ در صورت نبود هر کدام چراغ روشن نخواهد شد. با نظر پیر سالک می تواند کائنات وجودش را تسخیر کند و پس از این او را به حرکت در می آورد هر سلولی در بدن،‌نیرویی است که باید ظاهر شود.

پیر خرابات آمد ما         اسرار دلها اندر بر ما

پیران و اقطابی که در این راه بدون تظاهر و پاداشی خدمت می کنند و در همین دنیا علامتش معلوم است، می توانند در این عالم گره از کار مردم باز کنند،‌انرژی را گرفته و متصرف است.

راهی است نجات دهنده باید از اولیا و بزرگان کمک بخواهیم آنها را می توانند ما رانجات دهند. حالا شاید هم میلشان نباشد که نجات دهند. یک پیری دیدم و از او کمک خواستم و به او گفتم دعایی بفرمایید و او گفت : خدا انشاءالله دنیا را به شما بدهد پیرگاهی دعایی دنیایی می کند و دعایی طرفی نمی کند چون آن طرف خیلی سخت است و ممکن است آن طرف یقه خودش را هم بگیرند. هر چه نصیب است نشانه هایی در سیمای همه هست و این نشانه ها را اهل الله که اولیا، اولیا را می شناسد و اگر وارد شود به یک جمعی که اولیا دیگر نشسته باشند آنها می فهمیدند که چه کسی وارد شده و فقط اهل الله این را می شناسند نه آنها که کارشان فقط حرف الله است.

انسان کامل خودش رسیده است. انسان کامل مکمل خودش رسیده است و می تواند دیگران را هم هدایت کند ولی بعضی مواقع خودش میل ندارند اما بیشتر اوقات مأمور به هدایت سلسله می شود مولوی تا شمس را ندیده بود کامل مکمل نبود به او نیاز داشت شمس خودش کامل مکمل بود عشق داشت معدن را پیدا کرده بود.

    تا با خودی تو بی منی      باید که ویرانت کنم

آنکه چشم باطن دارد می بیند که تو چه انسانی هستی یا نیستی و یا عشق ورزیدن به پیر باشد باید ببینی او چه می کند تا پایت را بگذاری جای پایش تا به یکدم گاو عصارت کند. یک باشد باید ببینی او چه می کند خودش نگاهت می کند و حالات روزت را می بیند و اعمال روزانه ات را هم می بیند پیر تمام اینها را می فهمد. تو خودت را دست کن آن موقع انسان می شوی وقتی که از در وارد می شوی و انسان نیستی من چکارت کنم؟ همینطوری نمی شود که از در آمد به او بگویم چکاره ای . دعوا و مرافعه نکیند سرچیزهای بیخودی.

 

دانلود بررسی اصل توحید وخدا ترسی در رفتار امامان

دانلود بررسی و دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا

بررسی و دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا

مطالعه و بررسی دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا، این نتیجه را به دست می دهد که مبنای پذیرش وجود خدا توسط او دلایلی است که از فسلفة دکارت در اختیار داشته است هر چند برخی از شارحین فلسفه اسپیتوزا براهین موجود در آثار او را بعضاً متفاوت دانسته‌اند1 اما واقعیت این است که اصل و اساس این براهین همان اصول موضوعه ای است که او از آثار دکارت آموخته اس

دانلود بررسی و دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا

شان و جایگاه وجود و جوهر نزد دو فیلسوف
بررسی و دلایل اثبات وجود خدادر فلسفه اسپیتوزا
وحدت وجود یا وحدت جوهر
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 29 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 52

 

بررسی و دلایل اثبات

وجود خدا

در فلسفه اسپیتوزا

 

مطالعه و بررسی دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا، این نتیجه را به دست می دهد که مبنای پذیرش وجود خدا توسط او دلایلی است که از فسلفة دکارت در اختیار داشته است. هر چند برخی از شارحین فلسفه اسپیتوزا براهین موجود در آثار او را بعضاً متفاوت دانسته‌اند[1] اما واقعیت این است که اصل و اساس این براهین همان اصول موضوعه ای است که او از آثار دکارت آموخته است. این احتمال قوی به نظر می رسد که تفاوت استدلالهای اسپیتوزا و دکارت در خصوص اثبات وجود خدا بیشتر مربوط به نتایجی باشد که دو فیلسوف (و خصوصاً اسپیتوزا) از آنها استخراج کرده اند.

به هر حال صرفنظر از صحت و سقم این سخن که آیا دلایل اسپیتوزا متفاوت از استدلالهای دکارتی اثبات وجود خدا هستند یا خیر، در مجموع در این زمینه چهار برهان یا چهار تقریر مختلف از یک برهان، در آثار فیلسوف مورد نظر ما قابل تفکیک هستند که در این قسمت به شرح آنها خواهیم پرداخت.

1- برهان اول

به نظر می رسد با توجه به اشارات خود اسپیتوزا در آثارش مهمترین برهانی که او برای اثبات وجود خدا بیان می کند، برهانی است که اکنون قصد بیان آن را داریم. این برهان مبتنی بر این اصل است که در گفتن اینکه چیزی مندرج در طبیعت یا مفهوم چیزی است به منزله این است که بگوییم آن دربارة این چیز صادق است[2].»  به عنوان مثال اگر ما مفهوم سه ضلعی را مندرج در طبیعت یا مفهوم یا ذات مثلث می دانیم این بدین معنی است که مثلث های موجود در جهان هم سه ضلعی هستند. مقدمه دوم این برهان این است که طبق تعریف اسپیتوزا از مفهوم خدا، «وجود ضروری مندرج در مفهوم خداست»[3]

بنابراین، در مورد خدا میتوان گفت که «وجود ضروری در اوست یا اینکه او موجود است[4].»

این برهانی است که اسپیتوزا آن را برهان لمی می داند و به واسطة آن با توماس آکوئیناس که معتقد به عدم امکان اقامه برهان لمی در اثبات وجود خداست، مخالفت می ورزد. همین برهان در قضیه 11 از کتاب اخلاق به این صورت بیان شده است که «خدا یا جوهر که ؟؟‌از موجود است.»[5] برخی از شارحین آثار اسپیتوزا با تبدیل این استدلال به قیاسی شرطی آنرا به این صورت توضیح داده اند:

«اگر تصور واضح و متمایزی داریم از خدا چونان موجودی که ماهیتش متضمن وجود است، پس خدا را مستقیماً ادراک می کنیم.

اما تصور واضح و متمایزی داریم از خدا چونان موجودی که ماهیتش متضمن وجود است. پس وجود خدا را مستقیماً ادراک می کنیم[6].

تفسیر استاد محسن جهانگیری مفسر و منتقد آزاد آسپیتوزا در کشور ما ، نیز مشابه تبیین فوق است. ایشان معتقدند : «این برهان را میتوان به صورت قیاس شرطی زیر درآورد:

هرگاه از خدا به عنوان موجودی که ذاتش مستلزم وجود است، تصوری روشن و متمایز داشته باشیم،‌وجود او را مستقیماً ادراک خواهیم کرد. اما از خدا به عنوان موجودی که ذاتش مستلزم وجود است تصوری روشن و متمایز داریم. پس وجود او را مستقیماً ادراک می‌کنیم. البته این قیاس با قیاس دیگری تکمیل می شود به این صورت که هر چیزی را که مستقیماً ادراک کنیم موجود است، آن موجود است. خدا را مستقیماً ادراک می کنیم که موجود است. پس خدا موجود است. یعنی که با نوعی از علم متقین به وجود خدا معرفت داریم[7].»

بنابر چنین تفاسیری از این برهان است که کسانی مانند ویلیام ارل و ولفین معتقدند که چنین بیانی صرفاً ابراز یک شهود عقلی از ماهیت و وجود ضروری خدا است و اسپیتوزا در اینجا در مقام گزارش این امر است که ما تجربه ای از خدا داریم و یا می توانیم داشته باشیم که در آن وجودش را برای ماهیتش ضروری تصور می کنیم.

در مقابل بنابر تفسیر دیگری که از برهان وجودی اسپیتوزا بر اثبات وجود خدا که توسط هارولدزوکیم ارائه شده است هدف اسپیتوزا از ارائه چنین بیانی آوردن استدلال محکمی در خصوص وجود خدا بوده است. بنابراین برهان «باید گفت ماهیت جوهر اقتضا می کند که موجود باشد و جوهری که موجود نیست، اساساً جوهر نیست. یک جوهر ناموجود،‌یک امر متناقض با لذات است.

براین اساس شما یا باید مفهوم جوهر را رها کنید یا باید بپذیرید که جوهر یعنی خدا، بالضروره موجود است. اما اگر شما مفهوم جوهر را کنار بگذارید در آن صورت ناچارید مفهوم حالت را نیز کنار بگذارید. پس یا هیچ چیز وجود ندارد یا خدا بالضروره موجود است[8].

روشن است که چنین تقریری از نظر اسپیتوزا، صرفاً با توجه به تعریف خاص فلسفه اسپیتوزا از دو اصطلاح جوهر و حالت ارائه شده است. جوهر در دیدگاه او دو شیئی است که در خودش است و به نفس خودش به تصور در می آید، یعنی تصورش به تصور شیئی دیگری که از آن ساخته شده باشد، متوقف نیست.» و مقصود او از حالت «احوال جوهر یا شیئی است که در شیئی دیگر است و به واسطه آن به تصور در می آید»[9]. با توجه به این دو تعریف است که او در اولین اصل از اصول متعارفه کتاب اخلاق می گوید: «هر شیئی که موجود است یا در خودش وجود دارد یا در اشیاء دیگر[10].»  به عبارت دیگر هر چیزی که وجود دارد یا جوهر است یا حالت . وجود حالت بدون وجود جوهر قابل تصور نیست. و از آنجا که در فلسفه اسپیتوزا تنها یک جوهر وجود دارد و آن همان ذات لایتناهی خدا می‌باشد بنابراین یا هیچ چیز وجود ندارد، یا خدا بالضروره موجود است. آنچه گذشت شرح استدلالی بود که اسپیتوزا آنرا برهانی لمی دانسته و در مسأله اثبات وجود خدا کارآمدی بیشتری نسبت به سایر براهین برای آن قائل بوده است.

به هر حال روشن است که وقتی در مورد روایت برهانی بیان اسپیتوزا بحث میشود همانگونه که فردریک کاپلتون نیز گفته است ما با شکلی از برهان وجودی ؟؟ که در معرض حملات و انتقاداتی قرار دارد که براهین وجودی قدیس آنسلم و رنه درکات با آن مواجه بودند[11]. فهم چگونگی گذر از این اعتراضات به واسطه تقریرهای متفاوت فلاسفه‌ای همچون، آنسلم، درکارت، اسپیتوزا و ملاصدرا زمینة درک عمیقتری از برهان وجودی را فراهم خواهد آورد. در مورد اسپیتوزا، به احتمال قوی کسانی مانند ولفن و ارل که او را در هنگام بیان برهان وجودی ، در مقام گزارش تجربة ما از خدا می دانند، سعی کرده اند که روایت اسپیتوزایی برهان وجودی را از این انتقادات نجات دهند. به هنگام بحث تطبیقی در مورد آراد اسپیتوزا و ملاصدرا ما تمرکز بیشتری در این خصوص خواهیم داشت.

 

برهان دوم :

برهان دومی که اسپیتوزا در قضیة ششم از کتاب «شرح اصول فلسفه دکارت و تفکرات مابعدالطبیعی» بیان کرده است همان برهانی است که دکارت در تأمل سوم[12] از کتاب تأملات در فسلفه اولی اقامه نموده است. در این برهان، وجود خدا از صرف این واقعیت که تصور او در ما موجود است از طریق برهان انی مبرهن شده است. براساس این برهان «واقعیت ذهنی هر یک از تصورات ما مقتضی علتی است که همین واقعیت نه تنها ذهناً بلکه به صورت برابر یا برتر مندرج در آن است (طبق اصل متعارف نهم) اما با تصوری که از خدا داریم (طبق تعریف دوم و هشتم) واقعیت ذهنی این تصور به صورت برابر یا برتر مندرج در ما نیست (طبق اصل متعارف چهارم) و ممکن نیست جز خدا در چیز دیگری مندرج باشد (طبق تعریف هشتم) بنابراین تصور خدا که موجود در ماست ایجاب می کند که خدا علت آن باشد و در نتیجه (طبق اصل متعارف هفتم) خدا موجود است[13].

خلاصة‌ این برهان به این صورت است که ؛ تصوری از خدا به عنوان موجودی مطلقاً نامتناهی که علت خود است و دارای همة کمالات در حد اعلای آن است در ما وجود دارد. از طرف دیگر ما محدود هستیم و نمی توانیم علت ایجاد این تصور نامتناهی در خودمان باشیم. بنابراین علت آن تصور باید در عالم واقع موجود باشد. بنابراین خدا به عنوان علت آن تصور، دارای وجود واقعی است. البته این نکته لازم به ذکر است که در مورد تصورات دیگری که در ذهن ما وجود دارد نیز قطعاً چنین نیست که وجود آنها در ذهن ما بی علت باشد، منتهی در مورد آنها،‌چون محدود و متناهی هستند این فرضیه قابل طرح است که مثلاً خود ما از طریق تخیل آنها را ایجاد کرده باشیم ولی در مورد تصور موجود نامتناهی چنین فرضیه ای قابل طرح نیست. البته این امکان وجود دارد که کسی بگوید این تصور، تصوری سلبی است و نه ایجابی و وجودی تا نیاز به علتی ورای خود داشته باشد که در پاسخ به چنین اشکالی باید توجه داشته باشیم که قطعاً اسپیتوزا هم به تبع دکارت که می گوید : با وضوح معلوم است که واقعیت در جوهر نامتناهی بیشتر است تا در جوهر متناهی[14]. این تصور را تصوری ایجابی می داند. حال این سؤال مطرح می شود که آیا این برهان متفاوت از برهان اول است. کوتاهترین شکل برهان اول این است که ذات (طبیعت) خدا متضمن وجود اوست و این امری واضح و متمایز است. و جان کلام در برهان دوم نیز این است که مفهوم خدا متضمن وجود واقعی اوست. اگر از اسپیتوزا سؤال شود که چرا ذات خدا متضمن وجود اوست چنانکه ملاحظه می شود خواهد گفت این امری واضح و متمایز است. اما اگر او بخواهد برای کسی که نمی تواند این وضوح و تمایز را درک کند این مطلب را تبیین نماید چه خواهد گفت؟ به نظر می رسد حداقل یکی از راههای تبیین این مسأله که گفته شود امکان ندارد چنین ذاتی با چنان تعریفی معلول علتی جز خودش باشد. اینجا ممکن است این تصور پیش آید که پس برهان اول و دوم متفاوت از یکدیگر نیستند. اما در خصوص تبیین تفاوت این دو اسپیتوزا می تواند بگوید در برهان دوم سخن بر سر این نیست که وجود امر لایتناهی عین تصور موجود لایتناهی در ذهن ما است و همین نکته است که این برهان را به برهانی انی تبدیل می کند. اما در برهان اول که برهانی لمی است، اساس این برهان این است که ذات خدا عین وجود خدا است. و از این جهت است که او می گوید خدا علت خود یا موجودی خود تبیین است[15]. شاید این تصور که برهان اول و دوم که شرحشان گذشت قابل تحویل به برهان واحدی هستند از طریق این موضوع تقویت شود که اسپیتوزا قائل به وحدت وجود و وحدت جوهر است و اشیاء و امور موجود در عالم را به عنوان حالات آن جوهر واحد تلقی می کند[16]. بنابراین ممکن است این گمان پیش بیاید که تصور موجود لایتناهی در ذهن ما نیز به عنوان حالتی از حالتهای وجود خدا و آن جوهر لایتناهی،‌در ما است و حالت نیز وجودی مستقل از جوهر ندارد و در حقیقت رابطة این دو رابطه این همان است. یعنی تصور جوهر لایتناهی در ذهن ما به تعبیری همان جوهر لایتناهی است که در ذهن ما متجلی شده است که البته ذهن ما نیز چیزی حالت دیگر از وجود و جوهر واحد نیست. بنابراین وقتی در برهان دوم گفته می شود وجود خدا علت بودن تصوری از خدا در ذهن ما است،‌این علیت از قبیل علیت جوهر نسبت به حالت است. «حالتی» که هم وجودش متوقف بر وجود جوهر است و هم تصورش وابسته به تصور جوهر است[17]. اینجاست که باید قبول کرد که تقریر اسپیتوزایی برهان دوم با تقریر دکارتی این برهان حامل قابلیتهای متفاوتی است. در فلسفه دکارت علیت وجود واقعی خدا نسبت به تصور خدا در ذهن ما هرگز نمیتواند مانند فلسفه اسپیتوزا تبیین شود. چرا که دکارت ذهن انسان را جوهری جدا و متفاوت از خدا می داند که به دلیل قصورش نمی تواند تصور موجود لایتناهی را در خود ایجاد کند اما در اندیشه وحدت وجودی اسپیتوزا، ذهن انسان یک تجلی (حالت) از تجلیات (حالات) الهی است که جوهرة آن و نور آن وجود لایتناهی که مشتمل بر تصور لایتناهی می‌باشد، است. اینجاست که برهان اسپیتوزا به اندیشه ملاصدرا نزدیک و از تفکر دکارت دور میشود.

اما با وجود این بعید است که بشود ادعا کرد که در فلسفه او برهان دوم قابل ارجاع به برهان اول باشد. چرا که فرق است بین اینکه گفته شود تصور امر لایتناهی در ذهن ما یکی از حالات یا تجلیات آن ذات لایتناهی است و اینکه گفته شود ذات خدا عین وجود خدا است.

برهان سوم :

در برهان سوم اسپیتوزا ،‌ مانند برهان اول اثبات وجود خدا، متوقف بر تعریف خدا در اندیشه اوست. بنابراین از همین آغاز میتوان ادعا کرد که این برهان چیزی متفاوت از برهان اول نیست. در اینجا وجود خدا از طریق این حکم که طبیعت موجودی که قدرت حفظ خود را دارد، مسلتزم وجود ضروری است. در کتاب اخلاق ای برهان به این شکل بیان میشود که :

«عدم توانایی بر هستی،‌دلیل ضعف است و برعکس توانایی برای هستی دلیل وجود قدرت (چنانکه بدیهی است) پس اگر آنچه اکنون بالضروره موجود است فقط اشیاء متناهی باشد، در این صورت لازم می آید که اشیاء متناهی قدرمتندتر از موجود مطلقاً نامتناهی باشد و این بالبداهه نامعقول است. بنابراین یا شیئی موجود نیست و یا موجود مطلقاً نامتناهی هم بالضروره موجود است و اما ما وجود داریم :‌در خودمان،‌یا در شیئی دیگر که بالضروره موجود است (اصل متعارف 1 و قضیه 7) بنابراین موجود مطلقاً نامتناهی،‌یعنی (تعریف 6) خدا بالضروره موجود است. مطلوب ثابت شد[18]»

همانطور که اسپیتوزا بعد از بیان این برهان به اشاره می گوید،‌برهان یاد شده قابلیت دو تفسیر مختلف دارد. در تفسیر اول،‌این بیان به برهانی انی تبدیل می شود که با تکیه بر این مطلب که ماهستیم اما خود قدرت بر ایجاد و حفظ خود نداریم (که این نشانه عدم توانایی برای هستی و ضعف است) تأکید میشود که باید خدا هم به عنوان موجودی که خود بنابرطبیعتش توانایی بر بودن دارد و به عنوان علت موجده ما که این توانایی را نداریم، بالضروه موجود باشد. کاملاً روشن است که با این تفسیر، این برهان، برهانی انی خواهد بود و همانگونه که هابلینگ گفته است،‌عناصری از براهین جهان شناختی قرون وسطی را در بردارد[19].

اما بعید است که خود اسپیتوزا با این نوع تلقی از این برهان صددرصد موافق باشد. او خود توضیح داده است که از این جهت این برهان را به این شکل بیان کرده است که فهم آن آسانتر است ، چون بیشتر مردم عاتاً دربارة اشیایی می اندیشند که به واسطه علتهای خارجی پیدا شده اند[20].

اما اینکه در ابتدای این قسمت گفتیم که این برهان چیزی متفاوت از برهان اول نیست بخاطر تفسیر لمی این برهان است. زیرا وقتی اسپیتوزا می‌گوید: «توانایی برای هستی دلیل بر وجود قدرت است» نتیجه می دهد که «شیئی که طبیعتش واقعیت بیشتری دارد، ذاتاً برای وجود قدرت بیشتری دارد. بنابراین موجود مطلقاً نامتناهی ، یا خدا برای وجود، ؟؟ داری قدرت مطلقاً نامتناهی است، و لذا مطلقاً وجود دارد[21]». معلوم است که بین این دو جمله که «شیئی که طبیعتش واقعیت بیشتری دارد، ذاتاً برای وجود قدرت بیشتری داردظ و «ذات خدا متضمن وجود خداست» تفاوتی وجود ندارد.

برهان چهارم:

برهان دیگری که اسپیتوزا به نحو نسبتاً مبسوط تری به توضیح آن پرداخته است را به این صورت میتوان بیان کرد «علت وجود یا عدم هر شیئی موجود یا معدوم در طبیعت آن است یا در خارج از آن. مثلاً دلیل عدم دایرة مربع در طبیعت آن مندرج است، زیرا که تصورش مستلزن تناقض است. از طرف دیگر دلیل وجود جوهر فقط در طبیعت وجود آن است. از اینجا نتیجه می شود که اگر دلیل یا علتی نباشد که مانع وجود شیئی باشد آن بالضروره موجود خواهد بود. بنابراین اگر دلیل یا علتی نباشد که مانع وجود خدا باشد و یا وجود را از او سلب کند باید ؟؟ نتیجه گرفته شود که او بالضروره موجود است. برای اینکه چنین دلیل یا علتی موجود باشد، یا باید در طبیعت خدا باشد یا در خارج از آن، یعنی در جوهری دیگر با طبیعتی دیگر، زیرا اگر طبیعت این جوهر یا طبیعت خدا یکسان باشد، در اینصورت وجود خدا پذیرفته شده است. اما جوهری که از طبیعت دیگر باشد وجه مشترکی با خدا نخواهد داشت، لذا امکان ندارد که به او وجود دهد یا از او سلب وجود کند و از آنجا که دلیل یا علتی که وجود را از خدا سلب کند ممکن نیست در خارج از طبیعت الهی باشد، بنابراین با فرض اینکه خدا موجود نیست باید آن دلیل یا علت در طبیعت خود او فرض شود و این مستلزم تناقض است. و چنین سختی در خصوص موجودی که نامتناهی مطلق و از همه جهات کامل است، نامعقول است. بنابراین نه در خدا ، نه در خارج او هیچ دلیلی یا علتی موجود نیست که بتواند وجود را از او سلب کند، نتیجتاً خدا بالضروره موجود است»[22].

ملاحظه میشود که این دلیل نیز نوعاً با دلایل اول و سوم تفاوتی ندارد. در اینجا نیز اسپیتوزا با تکیه بر ذات و طبیعت خدا و اینکه این طبیعت جوهر لایتناهی و کامل است در حقیقت می گوید اگر کسی بخواهد ادعا کند که چنین ذاتی وجود ندارد او باید بر مدعای خود دلیل بیاورد چرا که وجود و بودن این طبیعت در تعریفش مأخوذ است. حال آیا میتوان بدون اینکه به تناقض مبتلا شویم دلیلی بر نبودن چنین ذاتی بیان کرد. روشن است که خواه این دلیل در درون این طبیعت جستجو شود و خواه در بیرون از آن نتیجه ای جز تناقض نخواهد داشت. و این تناقض از این جهت است که ذات خدا متضمن وجودش است.

بنابر آنچه گذشت دلایلی که در فلسفه اسپیتوزا بر وجود خدا اقامه شده است عمدتاً تعابیر مختلفی از برهان وجودی هستند، و این نشان از دلبستگی بسیار زیاد او به این نوع برهان است. اما آیا تقریرهای اسپیتوزایی این برهان نیز در معرض جملات و انتقادات وارد براینگونه براهین هست؟ این سؤالی است که در ادامه توجه بیشتری به آن خواهیم داشت.

 

چنانکه آشنایان به فلسفة اسلامی می دانند برهان وجودی در حوزة تفکر اسلامی، نخستین بار در کلام شیخ الرئیس، ابوعلی سینا (428-370 هـ ) تقریر و تبیین گردیده است و تا قبل از آن براهین خداشناسی با بهره گیری از وسایطی همچون حرکت، حدوث و امکان ماهوی موجودات، اقامه شده است. خلاصة برهان شیخ الرئیس که خود آنرا برهان صدیقین و کاملترین نع برهان بر وجود خدا می داند به این صورت است که ؛ سلسفه موجودات امکانی یا مقتضی علتند و یا مقتضی علت نیستند، اگر مقتضی علت نباشد واجبند، حال آنکه به یقین برخی از افراد سلسله معلولند. اما اگر سلسله مقتضی علت باشد به حصر عقلی در علت مفروض آن دو احتمال است: یا فردفرد سلسله است که مستلزم تقدم شیئی بر خودش و انقلاب ماهیت است و یا یکی از افراد سلسله است که این نیز به جهت بطلان ترجیح بدون مرجح باطل است. بنابراین علت سلسله باید امری ورای سلسله امکانی باشد. این برهان در کتاب های نجات، مبدأ و معاد و اشارات و تنبیهات بیان شده است[23].

برهان مذکور بعد از ابن سینا با تقریرهای مختلفی از طرف فلاسفه و متفکرانی همچون شیخ اشراق، سید حیدرآملی، محقق حضری، صدرالمتألهین، حکیم سبزواری، آقامحمدرضا قمشه‌ای ، شیخ غلامعلی شیرازی و علامه طباطبایی ارائه شده است[24].

آنچه از نظر ابن سینا وجه رجمان و برتری این برهان نسبت به براهین دیگر می باشد این است که در این برهان «ما برای اثبات وجود خداوند و یگانی و بری بودن او از نقصها به چیزی جز تأمل در حقیقت هستی احتیاج نداریم و نیازمند اعتبار و لحاظ خلق و فعل خداوند نمی باشد[25].» ملاصدرا با وجود این که این برهان را دارای جایگاه خاصی می داند و ارزش زیادی برای آن قائل است و خود نیز در کتاب شواهد الربوبیه برهانی مشابه آن اقامه می‌کند[26] اما آنرا شایسته عنوان برهان صدیقین نمی داند و معتقد است صدیقین در معرفت خداوند و صفات او کسانی هستند که از غیر خداوند (صفاتی مانند امکان، حرکت، حدوت و ... ) استفاده نمی کنند و تنها برهان صدیقین با تقریری که او در اسفار ارائه می کند واجد این ویژگی است اشکالهایی که از نظر صدرالمتألهین بر برهان ابن سینا وارد است این است که : اولاً مقسم این برهان مفهوم وجود است نه حقیقت وجود. ثانیاً مفاد این برهان ، ابرام بر امکان ماهوی است نه فقری.

ثالثاً این برهان متکی بر ابطال تسلسل می باشد و از زمرة براهین انی محسوب می شود نه از جرگه براهین لمی. رابعاً مفاد این برهان فقط بیانگر اثبات واجب است نه بیانگر حقیقت توحید[27].

اما تقریر خاص ملاصدرا که او آنرا فاقد همة این نقائص و مصداق واقعی برهان صدیقین و تفسیر کامل آیه شریفة قرآن «أولم یکف بربک أفه علی کل شیئی شهید» «آیا برای خدا کافی نیست که او بر هر چیزی گواه است »‌می داند چنین است :

«وجود حقیقی عینی است [نه امری ذهنی و وهمی، آنگونه که اهل سفسطه می‌گویند ] و [این حقیقت] یگانه و بسیط می باشد و میان افراد آن هیچ اختلاف ذاتی [که موجب تباین آنها گردد] وجود ندارد مگر به کمال و نقص، ضعف و شدت و یا تفاوت ناشی از «ماهیت» که امر زاید بر وجود است. همانند تفاوتی که در افراد یک ماهیت نوعی [نظیر انسان]‌ وجود دارد.

کمال نهایی آن حقیقت عینی [وجود] این است که [مرتبه ای] تمامتر از آن وجود نداشته باشد و آن موجودی است که وابسته به دیگری نبوده و [برتر] و تمامتر از او نباشد. چرا که [نقص و وابستگی [نیاز] ملازم یکدیگر بوده و هر موجود ناقص در تمامیت خود وابسته و نیازمند دیگری است و پیش از این [در مباحث قوه و فعل] بیان شد که تمام بر نقص، فعل بر قوه و هستی بر نیستی، پیشی و مقدم دارد. چرا که ... و نیز در گذشته بیان شد که : تمامیت (و کمال] هر چیز [با حقیقت آن چیز تغایر و تباین ندارد بلکه ] همان چیزی باضافه چیز دیگر است. [که البته این اضافه و مازاد نیز، امر زاید بر وجود نیست، بلکه تمامیت هر چیزی، صرف الوجود و هستی بسیط و مطلق آن چیز است که پیراسته از ترکیب می باشد. بنابراین «تمام شیئی» چیزی جز حقیقت خالص «هستی مطلق» آن شیئی نیست. که البته این حقیقت بسیط در تأمل ذهنی به «حقیقت شیئی» و «اطلاق »تحلیل می رود. یعنی به نوعی قید «اطلاق» و «بساطت» بر آن حقیقت اضافه میگردد،‌ حال آنکه در عینیت و خارج ، یک حقیقت کامل و بسط، وجود دارد که درست بهجت پیراستگی آن از ترکیب و نقص ، کمال و اطلاق یافته است. در این صورت وجود [بر دو قسم است] یا بی نیاز از غیر خود می باشد و یا در ذات خود نیازمند غیر خود است و اولی همان واجب الوجود و وجود مطلقی است که ؟؟ او نبوده و آمیخته با نیستی و نقص نیست. و قسم دوم یعنی هر چه غیر وجود واجب است که همان افعال و آثار اویند، جز به وجود او تحقق ندارند، چرا که پیش از این گفته شد که نقص در حقیقت وجود راه نداشته و کاستی بهجت معلولیت،‌عارض بر وجود میگردد. چرا که همسانی معلول با علت در فضیلت و مرتبه وجود امکان ناپذیر است. پس تا وجودی مجعول نبوده [و در ورای خود] وجود برتری که به تناسب نیازش او را وجود و عینیت بخشد، نداشته باشد، هیچگونه کوتاهی و کاستی برای او فرق ندارد تا نیازمند دیگری باشد، زیرا همانگونه که پیش از این دانستنی، حقیقت وجود، بسیط و حد ناپذیر بوده و هیچ تعینی جز فعلیت محض و تحقق و عینیت برای او نیست و گرنه در او ترکیب راه یافته و یا دارای ماهیتی غیر از موجودیت می گردد. [ و حال آنکه حقیقت وجود، بر خلاف موجودات ناقص که ماهیتشان عارض بر وجودشان است، عین ماهیتش می باشد] و همچنین پیش از این گذشت که وجود هرگاه معلول باشد ذات او به جعل بسیط مجعول بوده و نیاز ذاتی به جاعل دارد و چنین وجودی در گوهر وجود و ذات خویش وابسته به جاعل است[28].»

واقعیت این است که مطالبی که در فوق از زبان ملاصدرا نقل شد همه مقدمات و اصولی بودند که این حکیم متأله به منظور فهم اصل منظور او و پاسخگویی به اشکالهای محتمل بر این آنچه روشن است این است که در تقریر فوق که در کتاب مشاعیر نیز توسط صاحب حکمت متعالیه بیان شده است[29] یکی از اصولی که مورد تأکید ملاصدرا است اصل تشکیک خاصی وجود است،‌که به نظر می رسد این موضوع در اصل برهان بر وجود خدا تأثیری ندارد و از جهت تبیین نسبت خدا و مخلوقات و احتراز از این اشکال که لازمة این برهان واجب الوجود بودن همة موجودات و عدم تفاوت بین خالق و مخلوق است،‌مورد تأکید واقع میشود و به همین جهت است که علامه طباطبایی (ره) با حذف این اصل از متن برهان، و صرفاً با تکیه بر اصل اساسی ضرورت ازلیه وجود، برهان ملاصدرا را به گونه ای اصلاح می کنند که به حق باید برای ادعای کسانیکه آنرا مصداق کاملتری از برهان صدیقین دانسته‌اند احترام قائل بود[30].

تقریر استاد شهید مطهری (ره) از برهان علامه در اصول فلسفه و روش رئالیسم به کوتاهترین شکل ممکن به این صورت است که «حقیقت هستی در ذات خود، قطع نظر از هر تعینی که از خارج به آن ملحق گردد، مساوی است با ذات لایزال حق. پس اصالت وجود ، عقل ما را مستقیماً به ذات حق رهبری می کند نه چیز دیگر[31].

البته به احتمال قوی اگر خود ملاصدرا اراده می کرد که برهان خود را به کوتاهترین شکل آن بیان کند تقریر او با تقریر علامه (ره)‌تفاوت جدی نمی داشت و همانطور که اشاره شد آن تفضیل و تطویلی که در بیان او مشاهده می شود به زعم قوی صرفاً بریا برحذر ماندن از برخی ایرادها و اشکالها بوده است. برهان بیان نموده است. مبادی تصوری این برهان بنابر آنچه گذشت، عبارتند از : اصالت وجود، بساطت وجود،‌؟؟ وجود و عین الربط بودن وجود معلول (ممکن) به علت (واجب).

با توجه به این اصول خلاصة برهان این است که : موجود یا واجب است یا متعلق به واجب است، حال بنابر هر دو بخش وجود واجب بالذات محرز خواهد بود و وجود غیر واجب در حد تعلق و صرف الربط اعتبار خواهد شد. به عبارت دیگر مراتب وجود به استثنای عالیترین مرتبه آن که کمال نامتناهی و بی نیازی و استقلال مطلق دارد، عین ربط و وابستگی است و اگر آن مرتبة اعلی تحقق نمی داشت، سایر مراتب هم تحقق نمی یافت. زیرا لازمة تحقق سایر مراتب بدون تحقق عالیترین مرتبة وجود این است که مراتب مزبور مستقل و بی نیاز از آن باشند، در حالیکه حیثیت وجودی آنها عین ربط و فقر و نیازمندی است.

بررسی تطبیقی

به نظر می رسد که اگر بتوان در چند محور اساسی،‌اصل نیت و جان کلام این دو فیلسوف را استخراج کرد،‌ قدم قابل توجهی برای فهم نسبت اندیشه آنها از جهت دوری و نزدیکی به یکدیگر برداشته شود. این محورها عبارتند از :

1- شأن و جایگاه وجود و جوهر نزد دو فیلسوف

2- وحدت وجود یا وحدت جوهر

3- امکان یا عدم امکان پاسخگویی به اشکالهای برهان وجودی به واسطة آرای این دو

4- کیفیت تبیین اختلاف خدا و موجودات در فسلفه 

دانلود بررسی و دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا

دانلود کتاب ارکان شناخت خدا

کتاب ارکان شناخت خدا

بسم الله الرحمن الرحیم ارکان شناخت پروردگار مقدمه آیا عالم حادث و مخلوق است یا ازلی و قدیم؟! آیا به چه برهانی وجود خداوند متعال را اثبات می‎کنیم؟! آیا حدوث عالم، و ازلیت باری تعالی به چه معناست؟! آیا وجود خداوند، همان وجود خلق است، یا او موجودى است برتر؟! آیا برترى وجود خداوند بر خلق را چه معناست؟! آیا ما صورت‏های وجود خداوندیم یا مخلوقات

دانلود کتاب ارکان شناخت خدا

کتاب،ارکان،شناخت خدا
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 105 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 82

آیا هر چه در خلق هست، خداوند هم آن را دارد؟! اگر دارد چگونه ممکن است داراى اجزا نباشد؟! و اگر ندارد، چگونه آن را به دیگران اعطا مى‏کند؟!

آیا وجود خداوند متعال هر زمان و مکانى را پر کرده است؟!

آیا زمان و مکان، حادثند و مخلوق؟!

حدوث زمان و مکان چگونه تصوّر مى‏شود؟!

فاعل افعال بشر کیست؟! آیا ما در افعال خویش مجبوریم یا مختار؟

و آیا...

 

راه خداشناسى

مسأله اقرار به وجود خداوند متعال براى خداپرستان اساسى‏ترین مسائل و مباحث در شمار است لذا نهایت کوشش و سعى خود را در تثبیت اساس این مهم مصروف داشته‏اند. در این مورد بین ایشان ادعاها و روش‏هاى گوناگون ظهور یافته به گونه‏اى که برخى وجود خداوند را ظاهر و آشکار،

و بى‏نیاز از اقامه دلیل و برهان و استدلال دانسته، و گروهى دیگر اثبات وجود بارى تعالى را از راه برهان محال انگاشته‏اند.

دیگرانى ادله و براهینى براى اثبات وجود خداوند جلت عظمته تدوین کرده‏اند که برخى از ایشان هیچ ملاکى براى تمایز وجود خداوندى که در پى اثبات وجود اویند از ماسواى او ارائه نداده‏اند، و برخى دیگر در این مورد ملاکاتى را مناط حکم و تصدیق خویش قرار داده‏اند ولى ملاکات بیان شده از طرف ایشان از ارائه واقعیت تهى بوده، و آن‏چنان که باید در راه اثبات ذاتى که شایسته الوهیت و خالقیت باشد به فرجام نمى‏آید.

بر این اساس جویاى حقیقت معرفت و شناخت توحید الهى فراروى خویش جز این نمى‏بیند که در اولین قدم ملاک خالقیت خالق، و مخلوقیت ماسواى او را به خوبى بشناسد تا بر اساس آن هرگز موجودى را که آیت مخلوقیت بر جبین دارد معبود خود ندانسته، و ذات متعالى آفریدگار حقیقى خویش را با آفریده‏هاى او یا آفریده‏هاى اوهام و خیالات خود

اشتباه نگرفته، و تنها به اینکه نام خدا یا آفریدگار یا واجب الوجود بر یافته خود نهاده است دل خوش ندارد.

اینجاست که ما شالوده بحث خداشناسى را بر این مى‏نهیم که ملاک مخلوقیت موجوداتى که آن‏ها را مى‏یابیم چه چیزى بوده و به کدامین دلیل حکم به نیازمندى آن‏ها به خالق و آفریننده کرده، و وجود آنها را ازلى و مستغنى از وجود علت و آفریننده نمى‏دانیم؟! بدیهى است اگر در این باره به ملاکى واقعى و حقیقى دست یافتیم که روشن‏کننده جهت مخلوقیت و نیازمندى اشیا باشد، دیگر نباید آن ملاک در ذات خالقى که او را مخلوق و نیازمند نمى‏دانیم وجود داشته باشد، چه اینکه در غیر این صورت با الفاظ و اسامى بى‏محتوا خود را دلگرم کرده‏ایم و اعتقاد ما به خداوند اساسى نخواهد داشت.

 

ارکان شناخت صحیح آفریدگار و آفریدگان

شناخت شایسته و صحیح ذات قدّوسى که هرگز شناخته نخواهد شد ـ و فراترین درجه شناخت او، تنها علم عالمیان به وجود، و غیرقابل شناخت بودنِ ذات او مى‏باشد[1] ـ بر توجّه به اصول ذیل


1. امام سجّاد علیه‏السلام مى‏فرمایند: لم یجعل فی أحد من معرفة إدراکه أکثر من العلم بأنّه لا یدرکه، فشکر معرفة العارفین بالتقصیر عن معرفته، وجعل معرفتهم بالتقصیر شکرا، کما جعل علم العالمین أنّهم لا یدرکونه إیمانا. (بحار الأنوار، 78 / 142، از تحف العقول): شناخت خود را براى احدى بیش از این قرار نداده است که بدانند او را ادراک نخواهند کرد. معرفت کسانى را که اعتراف به تقصیر در معرفت او دارند مشکور داشته، و همین معرفت ایشان را شکر خویش قرار داده است، همان‏طور که علم عالمیان به غیرقابل ادراک بودن خود را ایمان دانسته است.

امیرالمؤمنین علیه‏السلام مى‏فرمایند: الحمد للّه‏ الّذی أعجز الأوهام أن تنال إلاّ وجوده. (التوحید، 72؛ بحار الأنوار،4 / 221): حمد و ستایش خداوندى را که اوهام و اندیشه‏ها را از اینکه جز به وجود او رسند ناتوان ساخته است.

و مى‏فرمایند: لم تجعل للخلق طریقا إلى معرفتک إلاّ بالعـجز عن معرفتک. (بحــار الأنوار، 94 / 150): براى خلق خویش غیر از ناتوانى و عجز آنان، هیچ راهى به سوى معرفت و شناخت خود قرار نداده‏اى.

امام صادق علیه‏السلام مى‏فرمایند: من نظر فی اللّه‏ کیف هو، هلک. (کافى، 1 / 93 ؛ بحار الأنوار، 3 / 259): هر کس اندیشه کند که ذات خداوند چگونه است، هلاک خواهد شد.

امیرالمؤمنین علیه‏السلام مى‏فرمایند: کمال معرفته التصدیق به. (نهج البلاغه، خطبه اول): فراترین درجه شناخت خداوند، تصدیق به وجود اوست.

غیرقابل شناخت بودنِ ذات او مى‏باشد[1] ـ بر توجّه به اصول ذیل استوار است:


1. امام سجّاد علیه‏السلام مى‏فرمایند: لم یجعل فی أحد من معرفة إدراکه أکثر من العلم بأنّه لا یدرکه، فشکر معرفة العارفین بالتقصیر عن معرفته، وجعل معرفتهم بالتقصیر شکرا، کما جعل علم العالمین أنّهم لا یدرکونه إیمانا. (بحار الأنوار، 78 / 142، از تحف العقول): شناخت خود را براى احدى بیش از این قرار نداده است که بدانند او را ادراک نخواهند کرد. معرفت کسانى را که اعتراف به تقصیر در معرفت او دارند مشکور داشته، و همین معرفت ایشان را شکر خویش قرار داده است، همان‏طور که علم عالمیان به غیرقابل ادراک بودن خود را ایمان دانسته است.

امیرالمؤمنین علیه‏السلام مى‏فرمایند: الحمد للّه‏ الّذی أعجز الأوهام أن تنال إلاّ وجوده. (التوحید، 72؛ بحار الأنوار،4 / 221): حمد و ستایش خداوندى را که اوهام و اندیشه‏ها را از اینکه جز به وجود او رسند ناتوان ساخته است.

و مى‏فرمایند: لم تجعل للخلق طریقا إلى معرفتک إلاّ بالعـجز عن معرفتک. (بحــار الأنوار، 94 / 150): براى خلق خویش غیر از ناتوانى و عجز آنان، هیچ راهى به سوى معرفت و شناخت خود قرار نداده‏اى.

امام صادق علیه‏السلام مى‏فرمایند: من نظر فی اللّه‏ کیف هو، هلک. (کافى، 1 / 93 ؛ بحار الأنوار، 3 / 259): هر کس اندیشه کند که ذات خداوند چگونه است، هلاک خواهد شد.

امیرالمؤمنین علیه‏السلام مى‏فرمایند: کمال معرفته التصدیق به. (نهج البلاغه، خطبه اول): فراترین درجه شناخت خداوند، تصدیق به وجود اوست.

1. امام سجّاد علیه‏السلام مى‏فرمایند: لم یجعل فی أحد من معرفة إدراکه أکثر من العلم بأنّه لا یدرکه، فشکر معرفة العارفین بالتقصیر عن معرفته، وجعل معرفتهم بالتقصیر شکرا، کما جعل علم العالمین أنّهم لا یدرکونه إیمانا. (بحار الأنوار، 78 / 142، از تحف العقول): شناخت خود را براى احدى بیش از این قرار نداده است که بدانند او را ادراک نخواهند کرد. معرفت کسانى را که اعتراف به تقصیر در معرفت او دارند مشکور داشته، و همین معرفت ایشان را شکر خویش قرار داده است، همان‏طور که علم عالمیان به غیرقابل ادراک بودن خود را ایمان دانسته است.

امیرالمؤمنین علیه‏السلام مى‏فرمایند: الحمد للّه‏ الّذی أعجز الأوهام أن تنال إلاّ وجوده. (التوحید، 72؛ بحار الأنوار،4 / 221): حمد و ستایش خداوندى را که اوهام و اندیشه‏ها را از اینکه جز به وجود او رسند ناتوان ساخته است.

و مى‏فرمایند: لم تجعل للخلق طریقا إلى معرفتک إلاّ بالعـجز عن معرفتک. (بحــار الأنوار، 94 / 150): براى خلق خویش غیر از ناتوانى و عجز آنان، هیچ راهى به سوى معرفت و شناخت خود قرار نداده‏اى.

امام صادق علیه‏السلام مى‏فرمایند: من نظر فی اللّه‏ کیف هو، هلک. (کافى، 1 / 93 ؛ بحار الأنوار، 3 / 259): هر کس اندیشه کند که ذات خداوند چگونه است، هلاک خواهد شد.

اصل اول: هر موجود ممکنى، عددى (= قابل شمارش، و پذیرش کمى و زیادى) است.

اصل دوم: هر موجود عددى‏اى، متجزّى است.

اصل سوم: نامتناهى، محال و موهوم است.

اصل چهارم: موجود داراى مقدار و اجزا (= ممکن)، حادث حقیقى (= داراى ابتداى وجود) است.

اصل پنجم: زمان و مکان، مقدارى و متناهى و حادث حقیقى مى‏باشند.

اصل ششم: موجودِ حادث، نیازمند به خالق است.

اصل هفتم: موجود مقدارى، خالق نتواند بود.

اصل هشتم: موجود ممکن (= مقدارى)، مجرّد از زمان نیست.

اصل نهم: ذات خداوند متعال هرگز شناخته نمى‏شود چه اینکه:

الف ) آنچه شناخته شود مقدارى و مخلوق است.

ب ) ذات فراتر از مقدار، قابل شناخت و وصول نیست.

دانلود کتاب ارکان شناخت خدا

دانلود مبانی نظری و پیشینه تحقیق اضطراب مرگ و تصویر ذهنی از خدا

مبانی نظری و پیشینه تحقیق اضطراب مرگ و تصویر ذهنی از خدا

مبانی نظری و پیشینه تحقیق اضطراب مرگ و تصویر ذهنی از خدا

دانلود مبانی نظری و پیشینه تحقیق اضطراب مرگ و تصویر ذهنی از خدا

مبانی نظری و پیشینه تحقیق اضطراب مرگ و تصویر ذهنی از خدا
پیشینه تحقیق اضطراب مرگ و تصویر ذهنی از خدا
مبانی نظری اضطراب مرگ و تصویر ذهنی از خدا
مبانی نظری
پیشینه تحقیق
اضطراب مرگ و تصویر ذهنی از خدا
دسته بندی روانشناسی و علوم تربیتی
فرمت فایل docx
حجم فایل 92 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 49

جزئیات:

توضیحات: فصل دوم پژوهش کارشناسی ارشد و دکترا (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)

همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه

توضیحات نظری کامل در مورد متغیر

پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه

رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب

منبع : انگلیسی و فارسی دارد (به شیوه APA)

فهرست مطالب

1-2-  مقدمه 16

1-2-2- تعریف اضطراب مرگ 17

2-2-2- ویژگی های اضطراب مرگ 17

3-2-2- پیشایندهای اضطراب مرگ 23

4-2-2- پیامدهای اضطراب مرگ 23

5-2-2- تلویحات بالینی 24

6-2-2- دینداری درون سو، برون سو، اعتقاد به زندگی پس از مرگ، اضطراب و رضایتمندی 25

7-2-2- تاثیر بیوه گی بر اضطراب مرگ 27

3-2-  خود شکوفایی 28

1-3-2- تعریف خود شکوفایی 29

2-3-2- دیدگاه برخی روان شناسان در مورد خود شکوفایی 30

1-2-3-2-  دیدگاه آلپورت (انسان بالغ) 30

2-2-3-2  دیدگاه راجرز (انسان با کنش کامل) 31

3-2-3-2  دیدگاه مازلو (انسان خود شکوفا) 31

3-3-2- چهارده ویژگی افراد خود شکوفا 33

4-3-2- ماهیت آشفتگیهای هیجانی 35

5-3-2   مقایسه دو انگیزه اساسی 36

6-3-2   انسان ها موجوداتی اجتماعی هستند 37

4-2-  تصویر ذهنی از خدا 40

1-4-2- تعریف مفهومی از تصویر ذهنی از خدا 40

2-4-2- پیشینه نظری از مفهوم تصویرذهنی از خدا 40

3-4-2- تصویر ذهنی از خدا در بافت ارتباطی 41

4-4-2- ریشه های سنت روان تحلیل گری در مفهوم سازی تصویر ذهنی از خدا 41

5-4-2- نظریه دلبستگی و تصویر ذهنی از خدا 42

6-4-2- ادراک خدا و تصویر ذهنی از خدا به عنوان سازه های فرهنگ وابسته 44

1-6-4-2-  رابطه ی سلامت روانی با تصویرذهنی از خدا و کیفیت دلبستگی 45

 

 

1-1-   مقدمه

   مرگ یکی از دغدغه های اصلی انسان است که به مثابه ی یک نیروی بر انگیزاننده ی قوی در نزد شعر او فلاسفه در طول قرن ها مطرح بوده است. لئو تولستوی رمان نویس و متفکر بزرگ قرن نوزدهم در آثار ادبی خود به انحاء متفاوت به این مسئله پرداخته است (سعیدی نژاد، زهره، 1387).

 

2-1-     اضطراب مرگ 

   «اضطراب مرگ»، اصطلاحی است که به منظور مفهوم سازی ترس و هراس انسان از آگاهی نسبت به مرگ، به کار رفته است (عبدالخالق، 2005). انسان ها تنها موجوداتی هستند که باید یاد بگیرند که چگونه با هشیاریشان نسبت به فنا پذیری خود، زندگی کنند و سازگار شوند (بکر، 1973). بنابراین یکی از تکالیف اصلی نظام های فرهنگ، فراهم آوردن یک ساختار نمادین است که به مرگ و معنای آن بپردازد (بکر 1973، راس 2002).

نیاتانگا و دیوات مطرح کردند که مواجه ی با مرگ و اضطراب ناشی از اجتناب ناپذیر بودن مرگ یک کیفیت روان شناختی جهانش مول برای تمامی انسان ها محسوب می شود. علی رغم پیشرفت های صورت گرفته در زمینه ی خدمات بهداشتی، افزایش طول عمر و امکانات پیشرفته ی درمانی، مرگ یک واقعیت انکار ناپذیر درنزد متخصصان بهداشت و سلامت محسوب می شود. اگر چه کمک خانواده ها ی افراد به منظور کنار آمدن با مر گ از وظایف اساسی نظام پرستاری در سراسر جهان است و ادبیات پژوهشی به پیامدهای رفتاری و هیچانی اضطراب مرگ اذعان دارد، اما پیشینه ینظر یو مفهوم اضطراب مرگ به شکل نظامندی در ادبیات پژوهشی مربوط تا کنون مورد توجه قرار نگرفته است (عبدالخالق، 2005).

 

دانلود مبانی نظری و پیشینه تحقیق اضطراب مرگ و تصویر ذهنی از خدا

دانلود پاورپوینت جائیکه خدا می خواهد باشم

پاورپوینت جائیکه خدا می خواهد باشم

تا حالا شده که نشسته باشید که ناگهان احساس کنید که باید کاری برای کسی که به او اهمیت میدهید٬ بکنید آن خداست که از طریق روح القدس با شما حرف میزند

دانلود پاورپوینت جائیکه خدا می خواهد باشم

پاورپوینت جائیکه خدا می خواهد باشم
جائیکه خدا می خواهد باشم
داستان مردی را که هرگز نمی شناختم 
جائیکه خدا می خواهد
پاورپوینت خدا
درباره خدا و انسان
دانلود پاورپوینت جائیکه خدا می خواهد باشم
دسته بندی روانشناسی و علوم تربیتی
فرمت فایل pptx
حجم فایل 815 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 19

داستان مردی را که هرگز نمی شناختم شنیدم٬ که حتماً خدا می خواست که این داستان را بشنوم.

....


بنابران حالا وقتی در ترافیک گیرکردم٬ به آسانسور نمیرسم٬ برمیگردم تا تلفن را جواب بدم و...همه این چیزهای کوچک که مرا ناراحت میکنند...
با خودم فکر می کنم که اینجا دقیقاً همانجائیست که خدا میخواهد من در آن لحظه باشم.


امیدوارم که خدا با همین چیزهای کوچک به برکت دادن شما ادامه دهد.


آیا تا حالا شده که یکدفعه در مورد شخصی که مدت طولانی است که ندیدید  فکر کنید و سپس میدانید که او را  بزودی خواهید دید و یا از او تلفن یا نامه ای دریافت خواهید کرد...

 آن خداست... چیز تصادفی نیست. 

دانلود پاورپوینت جائیکه خدا می خواهد باشم